سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حواسمون به \سوالای آزمونه\ یا \کیک و آبمیوه \ جلسه امتحان ؟؟!

بسم الله الرحمن الرحیم


امام علی النقی علیه السلام :

إِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنْیا دارَ بَلْوی وَ الاْخِرَةَ دارَ عُقبی

همانا که خداوند دنیا را سرای امتحان و آزمایش ساخته و آخرت را محل ارزیابی و پاداش و عذاب ...

 

آمده ایم یک صفحه تست بزنیم و برگردیم.....ء

 

 

mirzabeigi  چرا بعضیامون از همون اول جلسه آزمون فقط فکر پذیرایی "کیک و آبمیوه" هستیم !!!ء

  چرا بعضیامون حتی به فکر قاپیدن پذیرایی دیگران هستیم !!!!؟  واقعا ارزش داره !!!؟

  چرا بعضیامون حتی 1 دور سوالارو مرور نمیکنیم چه برسه فکر کردن و پاسخ دادن به تست ها !!!!ء

 

 

 

بچه ها هممون کنکــــــــور دادیم.

 

سر جلسه کنکور موارد بالا خنده دار و تمسخر آمیز نیست !؟؟

 

 

 

پــــــس چرا حدیث امام هادی (ع) رو جدی نمیگیریم ؟

اگه ائمه راستگو بودند که مطمئنا بودند,

کنکور زندگی رو جدی بگیریم.

 

 

دنیا ارزش اینهمه حرص زدن نداره،

به مال و ثروت دنیا زیاد بها ندیم،

 بزودی میگویند برگه ها رو زمین ! 

وقت تمـــــــــــام


اگه بتونیم تو این ماه رمضون این چیزا رو تمرین کنیم ،ماهمون "عسل" میشه.

التماس دعا از همه دوستان عزیز.



+ نوشته شـــده در چهارشنبه 92 تیر 19ساعــت ساعت 6:12 عصر تــوسط یک مسلمان | نظر
عطـــــــــــــر سیبــــــــــ...

یا اله النور و الهدایه




در درون من انگار...!
انگار چیزی نفس می کشد!
یا نه...
نه، نفس که نه!
انگار پر می کشد
عطر سیبی عجیب پیچیده ...
من دیگر ایستادم در این بازی
حالا ...!
حالا فقط اوست که دارد هی قد می کشد.
ای وای،
محراب خلق و خوی من همیشه کج است
یک قافله در این نماز صف می کشد
باید ببندم از این پنجره پرواز را
چندیست که ...
جوانه دلم سرک می کشد.
ع.ف.م


+ نوشته شـــده در سه شنبه 92 تیر 11ساعــت ساعت 3:36 عصر تــوسط منتظــــر | نظر
آخرین خط وصایای دل من این است ...

رفته بودم سفرى، سمت دیار شهدا                              که طوافى بکنم گرد مزار شهدا

به امیدى که دل خسته هوایى بخورد                             متبرک شود از گرد و غبار شهدا

هر چه زد خنجر احساس به سرچشمه‏ ى چشم‏         شرمگینم که نشد اشک، نثار شهدا

خشکى چشم عطش خورده، از آنجاست که من‏                آبیارى نشدم، فصل بهار شهدا

چون نشد شمع که سوزد دل سنگم شب عشق‏     کاش مى‏شد که شود سنگ مزار شهدا

آخرین خط وصایاى دل من این است‏                               که به خاکم بسپارید کنار شهدا

 

داداش خوبم سلام

این شعر رو یه جایی خوندم ،به دلم نشست گفتم برای شمام بنویسمش. مطمئنم به اینجا سر میزنی و حواست به من و آبجی هست..

داداش برام دعا کن .. ماه رمضون نزدیکه.. برای دلم بیشتر دعا کن که حواسش پرت نشه که بفهمه یک ماه مهمون خدا بودن یعنی چی .. تا انشالله بتونم از لحظه به لحظه اش نهایت استفاده رو ببرم.

 

نگاه مهربون و قشنگتو ازم نگیر.

 

 

 


+ نوشته شـــده در سه شنبه 92 تیر 11ساعــت ساعت 12:58 عصر تــوسط یک مسلمان | نظر
درد را از هر سو که نوشتیم درد بود

یا نور


کجایند مردان میدان مین ...

 

برادرم بیدار شو

و اگر ممکن است رجعت ...

میدان های مین و سنگر های فتنه در مقابل ولی صف کشیده اند

بیا و مردانگی بیاموز

آدم های روزگار ما بسی گرسنه اند

بیا و حرفی از قمقمه های خالی بزن

بیا و از غذا نخوردن های چند روزه بگو

گرسنه، تشنه، خسته و ...

هر چه که بود ماندی

شرمنده ایم برادرم

ما گرسنگی را تحمل نکردیم

نه به مقدار شهادت بلکه به قدری عظیم تر

به مقدار فرج ...

ای شهید ، ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای!

دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف

و روزمرگی ها را نیز از این منجلاب بیرون کش ...

 

مردان غیور قصه ها برگردید

یک بار دگر به شهر ما بر گردید

دیروز به خاطر خدا می رفتید

امروز به خاطر خدا بر گردید

 

دلتنگی های ما برای شهدا حکایت هایی دارد ولی ...

وعده ما ظهر عاشورا، کنار علقمه

یا حــــــــــــسین (ع)

 


+ نوشته شـــده در یکشنبه 92 تیر 9ساعــت ساعت 2:27 صبح تــوسط منتظــــر | نظر
ممنون داداش ابراهیم

سلام داداش شهیدم

 

اومدم ازتون تشکر کنم ... اومدم خوشحالیمو باهات تقسیم کنم .. ممنون که برات کربلا رو برای منه رو سیاه گرفتی

 

میدونم خواهر خوبی برات نیستم.. اما تو که مثه ما زمینی ها نیستی اهل تلافی کردن و مقابله به مثل کردن نیستی

 

بدی های منو با خوبی جواب میدی  ... 

 

زبانم قاصره ، نمیدونم چطوری مکنونات قلبیمو به زبون بیارم .. 

 

داداش ابراهیم عزیزم مثله همیشه به دعاهات نیاز دارم .. 

 

به حضورت تو زندگیم محتاجم .. تا رسیدن به سر منزل مقصود کنارم باش ...

 

این شعرت هیچ وقت یادم نمیره :

 

تو چون گدایان بندگی به شرط مزد مکن

که خواجه خود روش بنده پروری داند ...


 

 

 

 

 

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 92 تیر 6ساعــت ساعت 7:58 عصر تــوسط یک مسلمان | نظر
این خط آخر ندارد
بنویس شهید و بعد برو سر سطر
همانجا که نخل هایش بدون سر
نماز می گزارد و بیدهای
مجنونش به سمت شرجی افق
در اهتزازند
از این سطر به آن سطر
از این خط به آن خط
از این خاک ریز به آن خاکریز
حالا دیگه این همه شهید را
کلمه ها تشییع می کنند
اصلاً این خط آخر ندارد
بدون معطلی به جای نقطه
اشک هایت را بگذار و برو 
 
 
 

+ نوشته شـــده در پنج شنبه 92 تیر 6ساعــت ساعت 7:57 عصر تــوسط یک مسلمان | نظر بدهید
سلام بر ابراهیم ...

 

هیچ وقت فکر نمی کردم که یه روزی برسه که براتون جشن تولد بگیرم، از مدتها قبل کتابتو تو قفسه کتابخونه می دیدم اما نمیتونستم برم سمتش..

 

تا اینکه بنا به توصیه استادم  شروع کردم به کنفرانسِ سخنرانی های پیر و مرادت ، حاج آقا دولابی عزیز رو میگم، حدود هفت جلسه از گذاشتن کنفرانسا گذشته بود که دیدم دوستان خیلی از شما حرف میزنن، منم همینطور ناخودآگاه تصمیم گرفتم بعد از هر کنفرانس یه صلوات به شما و حاج آقا دولابی تقدیم کنم ..

 

وای خدایا هیچوقت یادم نمیره که همون شب منو آروم آروم به سمت وبلاگی کشوندی که یه عکس بزرگ از شما و حاج آقا در کنار هم گذاشته شده بود .. من شوکه شده بودم ..از اینکه عکس شما رو در کنار هم می دیدم واقعا متعجب بودم ،  و اونجا بود که فهمیدم شما و حاج آقا سالهای سال باهم طی طریق کردید.. نمیتونم به راحتی بگم که رابطه استاد و شاگردی بوده ، آخه خود حاج آقا اون روزی که شما بعد از مدتها به دیدنشون رفتید با لحنی متواضعانه به شما گفتند: آقا ابراهیم مارو یه کم نصیحت کن !

 

بعد از اون ماجرا شروع کردم به خوندن کتاب "سلام بر ابراهیم" ، دیگه همه چی فرق کرده بود .. خدا باز هم منو مورد لطف و عنایتش قرار داده بود .. 

 

 

 

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 92 تیر 6ساعــت ساعت 7:57 عصر تــوسط یک مسلمان | نظر بدهید